جانانجانان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

جانان من...

سلام دوباره و جان تازه

  سلام امروز كه مينويسم  از آخرين پست حدود ١١ ماه ميگذره و افسوس ميخورم كه چرا لحظه هاي شيرينم رو ثبت نكردم اونقدر درگير مادري كردنم كه روزهام بسرعت از پس هم مي گذرند و آرام جانم بزرگ و بزرگتر مي شود جانان من در استانه ١٦ ماهگي است و من باورم نميشه كه چطور زمان بسرعت برق و باد گذشت و اين فرشته كوچك من يكسال و اندي سن دارد. اونقدر عاشق شدم و مادر كه احساسات مادرانه ام در درونم غوغا مي كند ، جانان من جان من الان خوب خوب راه ميرود و ميدود،خودش غذا ميخورد،از همه جا بال مي رود و با گفتن دو از هر جا كه هست ميپرد، كلماتي رو به زبان مي آورد و قند در دل من آب مي كند عاشق مامان جون و بابا جون و خاله هاش هست و وقتي ا...
21 خرداد 1394

من عاشق

الان که دارم می نویسم ..شب شده و جانانم در خواب نازه...وقتی شب میشه و ساعت 9 می خوابه، دیگه میدونم که به خواب عمیقی فرو رفته و بیدار نمیشه...کلی برنامه میذارم واسه شب بعد از خوابیدن جانانم..اما ...دریغ از انجام دادن هیچ کدوم از کارها...باز هم دلم برای جانان تنگ میشه و شروع میکنم به نگاه کردن به عکس های دخترک
29 تير 1393

و تو 5 ماهه شدی....

5 ماه گذشت...خیلی وقته که اینجا چیزی ننوشتم..هر روز پر کار تر از دیروز و هر روز عاشق تر از دیروز...نمی دونم چطور اینقدر زود گذشت و دختر نازم 5 ماهش تموم شد...دوشنبه 30 ام تیر ماه جان من 5 ماهه میشه و بزرگتر از قبل..... روز های خوبی رو با عشق گذروندم ..اونقدر عشق که خستگی رو حس نمی کنم..به هیچ کاری تقریبا نمی رسم .همه کار و زندگی من رودختر ناز من  در بر می گیره.... چه 5 ماه  شیرینی بود .با همه سختی ها و بی تجربگی ها و شاید بقول خیلی ها حساسیت ها گذشت..
28 تير 1393

تولد یک فرشته

روز 29 بهمن ماه ساعت 2 بعدازظهر وقت ویزیت دکتر امینی  نهار ته چین مرغ درست کرده بودم ...با علی با سرعت ناهار رو خوردیم.پالتوی سفید رنگم رو به تن کردم و با علی با کمی عجله به طرف مطب دکتر در توانیر حرکت کردیم . پس از مدتی نشستن در مطب نوبت ویزیت من شد و با علی داخل مطی شدیم.دکتر خیلی اون روز شاد و سرحال بود...بعد از سونو و دیدن ازمایشها زمان زایمان رو 8 اسفند ماه 92 معین کرد ساعت 2.. در سونو گرافی به من گفت دختر شما همچنان مثل قبل سرش بالاست و شما امکان زایمان طبیعی رو نداری   از طرفی سر نوزاد حلوی کبد قرار گرفته و این امکان وجود دارد که سر نوزاد کمی شکل طبیعی نداشته باشه کهجای نگرانی هم نیست...  ...
13 فروردين 1393

اولین نوشته بعد از تولد تو ..جانانم

جانانم...امروز روز 13 فروردین ماه 1393.... دخترم الان 42 روز یعنی 6 هفته تمومه که تورو در آغوشم دارم و توی آسمونها و بهشتم با تو.... عزیز دل من..تو زیباترین احساس رو به من هدیه کردی... خدارو شاکرم برای هدیه ای ناب که در روز 30 بهمن ماه 1392 به من عطا کرد ...زیباترین روز زندگی من...زیباترین بوسه ها  و خوشبو ترین بوی دنیا و زیبا ترین صدای دنیا  رو در ساعت 9 و 48 دقیقه صبح روز 30 بهمن ماه 92 من حس کردم، بوییدم و شنیدم... دخترم ..جان من...تو منو حسابی غافلگیر کردی...من در روز های آخر بارداری روز ها و لحظه ها رو میشمردم و سعی داشتم از لحظه لحظه اون روزها نهایت عشق و لذت رو ببرم.. .و دارای حس متناقضی بودم...اشتیاق از در آغوش گرفت...
13 فروردين 1393

زمان دیدار

جانان من. دختر قشنگ من. امروز روز خوبی بود.وقت دکتر داشتم و با شیدا رفتیم برای ویزیت بیمارستان صارم. دکتر با معاینه شما و مامان گفت همه چیز خوبه خدا رو شکر و اینکه چون شما تو دل مامان هنوز نچرخیدی باید مامان سزارین بشه و تاریخ 3 اسفند رو برای روز دیدار من و شما مشخص کردند. دوست دارم نفس مامان و بی صبرانه منتظر دیدن روی فرشته عزیزم هستم.به این دنیا و آغوش مامان خوش اومدی گل نازم   ......از الان آغوشم رو برات باز نگه می دارم .....
19 بهمن 1392

یه روز برفی دیگه

جانانم امروز هم مثل دیروز برف داره می باره  .بابا علی هنوز نیومده و تو اراک داره کمک بابایی می کنه .واقعا دستش درد نکنه...بهترین بابای دنیا رو تو داری...و من و تو خوشبخت ترینیم چون علی رو داریم   ... بابا علی یه مرد تمام و کماله.می تونی راحت بهش تکیه کنی.می دونی همیشه هست ...همیشه و هر جا .. آرامشی که وجود علی به من میده و قطعا در آینده به تو گل قشنگم ستودنیه..  و این یه حقیقته که یک زن زمانی بال و پر می گیره که بتونه با خیال راحت به یک مرد توی زندگی مشترک تکیه کنه.خدا رو شکر می کنم به خاطر وجود علی و وجود تو عزیز دلم.... من خوشبخت ترین زن دنیا هستم.چون بهترینها رو دارم.یه پدر خوب و زحمتکش..یه مادر فرشته و پاک که مادر ...
16 بهمن 1392

روز سرد و برفی

عشق من .دختر من نفس من امروز خیلی روز قشنگیه داره از آسمون برف میباره و آخرین روز های قشنگ این جور باهم بودن من وتو رو قشنگ تر می کنه.چقدر خوبه که تو مال منی..چقدر حس خوبی دارم از وجود تو در دل و جونم.هر تکونت هدیه ای آسمونی برای منه وبا اون شور و شوق تمام وجودم  رو فرا می گیره.در ذهنم همه ی لحظاتی رو که با تو خواهم بود رو روزی هزار بار تکرار می کنم...احساس می کنم قراره خودم هم دوباره با تو متولد شم.یک زندگی دوباره...چه نعمت بزرگی در پس این معجزه ی خداوندی نهفته بود.... جانان عزیزم اونقدر دوستت دارم که این عشق رو هیچ وقت توی قلبم حس نکرده بودم....با جوانه زدن عشق تو در دلم دلم، عشقم به دنیا ،به مادرم و پدرم و به علی عزیزم ، هزاران ب...
15 بهمن 1392

جانان در 36 هفتگی تو دل مامان

دختر قشنگ من ، جانان من ؛ امروز که دارم برات می نویسم درست یک هفته است که بابا علی رفته اراک پیش بابایی و مامانی...دلمون کلی واسش تنگ شده..وقتی زنگ می زنه هر روز گوشی رو میذارم روی شکمم که با تو صحبت کنه عزیز دلم وقتی صدای باباتو می شنوی شروع می کنی به تکون خوردن.معلومه دل تو هم واسش تنگ شده.... شیطون بلای من امروز 36 هفته ات پر شد اما هنوز تو دل مامانی نچرخیدی...می دونی که نی نی ها برای اینکه جاشون راحت تر باشه ماه آخر دیگ باید بر گردن و سرشون پایین باشه پاهاشون بالا اما توی شیطون بلا همچنان مثل ای کیو سان نشستی.هر روز سر گرد و محکمتو تو دستام می گیرم و نازت می کنم.مامانی اکرم می گه معلومه خیلی مامانی هستی.سرت رو بالا نگه داشتی که به قلب ...
14 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جانان من... می باشد