سلام دوباره و جان تازه
سلام امروز كه مينويسم از آخرين پست حدود ١١ ماه ميگذره و افسوس ميخورم كه چرا لحظه هاي شيرينم رو ثبت نكردم اونقدر درگير مادري كردنم كه روزهام بسرعت از پس هم مي گذرند و آرام جانم بزرگ و بزرگتر مي شود جانان من در استانه ١٦ ماهگي است و من باورم نميشه كه چطور زمان بسرعت برق و باد گذشت و اين فرشته كوچك من يكسال و اندي سن دارد. اونقدر عاشق شدم و مادر كه احساسات مادرانه ام در درونم غوغا مي كند ، جانان من جان من الان خوب خوب راه ميرود و ميدود،خودش غذا ميخورد،از همه جا بال مي رود و با گفتن دو از هر جا كه هست ميپرد، كلماتي رو به زبان مي آورد و قند در دل من آب مي كند عاشق مامان جون و بابا جون و خاله هاش هست و وقتي ا...
نویسنده :
شیما
2:23