جانان در 36 هفتگی تو دل مامان
دختر قشنگ من ، جانان من ؛ امروز که دارم برات می نویسم درست یک هفته است که بابا علی رفته اراک پیش بابایی و مامانی...دلمون کلی واسش تنگ شده..وقتی زنگ می زنه هر روز گوشی رو میذارم روی شکمم که با تو صحبت کنه عزیز دلم وقتی صدای باباتو می شنوی شروع می کنی به تکون خوردن.معلومه دل تو هم واسش تنگ شده....
شیطون بلای من امروز 36 هفته ات پر شد اما هنوز تو دل مامانی نچرخیدی...می دونی که نی نی ها برای اینکه جاشون راحت تر باشه ماه آخر دیگ باید بر گردن و سرشون پایین باشه پاهاشون بالا اما توی شیطون بلا همچنان مثل ای کیو سان نشستی.هر روز سر گرد و محکمتو تو دستام می گیرم و نازت می کنم.مامانی اکرم می گه معلومه خیلی مامانی هستی.سرت رو بالا نگه داشتی که به قلب مامانت نزدیکتر باشی.دوست دارم جانان...
اتاقت هنوز آماده نشده ...البته تخت و کمد هنوز نیومده مامان ...ولی همه چیزو خریدیم امید من......وقتی اومدی همه رو می بینی..کلی چیزای رنگارنگ داری...هوووووراااااا